و من اونجا بودم. کف مترو، با کتابای جدید کنار دستم و حسرت چرا اون کتاب اولیه رو خریدم».
خیالم راحت بود چون آزمون رو از سر گذرونده بودم و چشمام از خواب خمار بودن.
قطار داشت ت میخورد و صدای جیرینگ جیرینگ دستبندای دستفروش تو فضا پیچیده بودن.
قطار داشت ت ت میخورد و من با خودم فکر میکردم که ای کاش این قطار هیچ وقت از حرکت نایسته. همینجوری بره. بره. بره.
درباره این سایت