یک. تابستون بود و با عین داشتیم النور و پارک میخوندیم. من خندیدم و به شوخی گفتم: "نگاه کن تو رو خدا، ما خونهمون هم طبقه اوله، هیچکس نمیتونه سنگریزه بزنه به شیشهمون که بریم دم پنجره."
اون گفت: "ما چی؟ ما که طبقه پنجمیم، گربه هم پاش به اون بالا نمیرسه!"
دو. اون شب که دلم تنگ شده بود، واقعا نیاز داشتم که ماه رو ببینم، اما پیدا نیست از اینجا.
سه. دیشب نتونستم ابرماه رو ببینم. اصلا نمیدونم اینجا هم قابلرویت بود یا نه. نه از حیاط اینوریه معلوم بود و نه از اونوریه.
چهار. حالا امشب، تو تلویزیون مردم رو نشون میده که از پنجره پرچم آوردن بیرون و شادی میکنن و غیره. اینم کنسل شد. :/
اینور دیوار، اونور دیوار.
عیدتون مبارک! ^-^
درباره این سایت